روزی از روز ها،شخص شصت ساله ای حساب و کتاب عمرش را میکرد تا حدس بزند در طول عمر،گناهانش چه اندازه است.او بعد از...
حداقل بیست و دو هزار گناه دارم
روزی از روز ها،شخص شصت ساله ای حساب و کتاب عمرش را میکرد تا حدس بزند در طول عمر،گناهانش چه اندازه است.او بعد از قدری تأمل با خود گفت:
-حدود شصت سال از عمرم میگذرد؛یعنی نزدیک به بیست و دو هزار روز عمر کرده ام.اگر در هر روز فقط یک گناه کرده باشم،اکنون چیزی حدود بیست و دو هزار گناه دارم. وای بر من که با چنین بار عظیمی از گناه میخواهم به سفر آخرت بروم!
شخص مذکور پس از این محاسبه و آگاه سدن بر احوال خویش،فریادی کشید و از هوش رفت و فوت کرد.